قصه نگهبان جدید شهر کابوی ها

قصه نگهبان جدید شهر کابوی ها

یک روز گرم و آفتابی بود در شهر کابوی ها و دو کابوی در حال دعوا بودند …

_ هی تو چرا به چشای من نگاه میکنی؟

_خب…کجا رو نگاه کنم؟

_به من چه ربطی داره؟ به هر جا دوست داری نگاه کن!

_خب…دوست دارم تو رو نگاه کنم

_نمیخوام منو نگاه کنی!

_خب خودت گفتی من هرجا دوست دارم رو نگاه کنم الانم میخوام تو رو نگاه کنم

_دهکی! میگم منو نگاه نکن نکن نکن

_دوست دارم نگاه بکنم بکنم بکنم

هر دو کابوی با صورت های در هم پیچیده و خشمگین به هم دیگر خیره شده بودند تا اینکه …

یکی از کابوی ها سیگارش را قورت داد!!!

و همان لحظه تبدیل به سیگار شد!!

آن یکی هم از تعجب و ترس پا به فرار گذاشت  شهردار شهر که این را دید گفت:((وای از این احمق ها که مثلا قرار بود

از شهر مراقبت و محافظت کنند! نه اینکه جیغ و داد و فریاد بزنند!))

بعد از سه ثانیه کابوی جدیدی که نامش ((ووکو)) بود گفت:(( دنبال نگهبان میگردید؟))

_ب بله دنبال یه نگهبان قدرتمند میگردم کسی رو برای این کار سراغ دارید؟

_یدونه خوبشو براتون دارم که باهاتون یک متر فاصله داره

_کو؟ ام……. اها! اون بشکه های توخالی رو میگی؟

_نه خیر! بهتون گفتم یک متری!

_اون بشکه ها هم بامن یک متر فاصله دارن دیگه!

_آقاجان! خودمو میگم!

_آهان که اینطور بعدا برای تست خبرت میکنم

دو ساعت بعد حوالی ظهر گرم شهر کابوی ها شهردار توسط 5 دزد گروگان گرفته شده بود

_پول هاتو رد کن بیاد !

_وای نه! کمک! یکی کمک کنه

لحظاتی بعد ووکو ظاهر شد و با غرور گفت:((شما بی نظاکت ها به چه جرئتی این مرد رو گروگان گرفتید؟))

_ تو چی هستی که میخوای جلوی ما رو بگیری؟

_ تو چه کسی هستی که میخوای شهر منو کثیف کنی؟

_ داری روی سگم رو بالا میاری!

_بیا جلو دزد کثیف میخوام لکه سیاهت رو از رو زمین پاک کنم!

رئیس دزد ها خواست مشتی به ووکو بزند اما همان لحظه ووکو به هوا پرید و با جفت پا هایش محکم به روی سر رئیسشان فرود آمد

دزد دیگری به ووکو نزدیک شد و وقتی دزد در حال دویدن بود ووکو با یک مشت قدرتمند او را به هوا فرستاد

بالا پرید و با کف دستش او را محکم زمین زد

اما دزد سوم مسلح بود و او را از فاصله 40 متری تیرباران کرد اما هیچ کدام از تیر ها به ووکو نخورد چون او از بین تیر ها رد

میشد و سرعتش فوق العاده بود وقتی به دزد سوم نزدیک شد پرشی بلند کرد هفت تیرش را بالا کشید سر دزد را حدف قرار داد

و هفت تیرش را محکم پرت کرد

دزد چهارم که پشت ووکو بود چاقویش را به سمت ووکو پرت کرد ووکوآن را در هوا گرفت 360 درجه کامل به دور خودش

میگردید و چاقو را میچرخاند و آ خر چاقو را عمودی پرتاب کرد و چاقو که در حال چرخیدن بود و های دزد چهارم

را کامل زد دزد پنجم که دید نوبتش رسیده پا به فرار گذاشت ولی ووکو از او نگذشت و طنابی که به دوطرفش

سنگ وصل بود پرتاب کرد طناب با سرعت زیادی به دزد رسید دورش پیچید و دزد به زمین افتاد

بعد از این اتفاق ووکو نگهبان جدید شهر کابوی ها شد و احمق ها هم  از بس ناچاری قهوه فروشی زدند

 

پایان!

ووکو و شهردار با مقداری کاهش افزایش و تغییر

محمد حسین اشعری

نویسنده: محمد حسین اشعری

سلام به همگی من محمد حسین اشعری هستم ۱۱ سال دارم و کلاس ششم درس میخوانم من از کودکی کمیک و داستان و نقاشی را بسیار دوست داشتم به همین دلیل وارد بنویس بزرگ شو شدم تا رسوم نویسندگی را یاد بگیرم با احترام تقدیم به معلم عزیزم نسیم فرخنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ثبت نام

نام*

شماره موبایل*

کد تایید*

کد تایید ارسال شده به موبایل خود را وارد کنید

بازیابی کلمه عبور

شماره موبایل خود را وارد کنید*

بازیابی کلمه عبوربرگشت
بازیابی کلمه عبوربرگشت

کلمه عبور جدید*

تایید کلمه عبور جدید*

بازیابی کلمه عبور

کلمه عبور شما با موفقیت تغییر یافت