وبینارهای رایگان کتابخوانی ویژهی کودکان و نوجوانان
ایدهی برگزاری جلسات کتابخوانی برای کودکان و نوجوانان در طی دورههایی که در سال گذشته برای آنها برگزار کردم، شکل گرفت. همیشه اولین توصیهای که در دورههای داستاننویسی یا انشانویسی به کودکان و نوجوانان میکردم، افزایش میزان مطالعه بود.
نسیم قصه ها — قصه ها — مهارت حل مسئله — ماشین آتشنشانی قصه ای درباره به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. علی کوچولو و طاها کوچولو همکلاسی بودند. آنها هر روز در مدرسه همدیگر را میدیدند و زنگهای تفریح با هم بازی میکردند. گاهی توپ بازی، گاهی دزد و پلیس، گاهی گرگم به هوا و یک عالمه بازیهای دیگر. آنها دوستان خیلی خوبی برای هم بودند و همدیگر را خیلی دوست داشتند.
روزی از روزها، طاها به علی گفت:
– علی! میشه اگر مامانت اجازه داد فردا بعد از مدرسه بیای خونهی ما تا با هم بازی کنیم؟
علی با خوشحالی گفت:
– وای چه عالی! اگه مامانم اجازه بده حتما میام!
مامان علی کوچولو اجازه داد و فردای آن روز، علی به خانهی طاها رفت. آنها یک ساعتی با هم بازی کردند و خوش گذراندند. طاها کوچولو همهی اسباببازیهایش را به علی میداد و آنها با خوشحالی با هم بازی میکردند. یک دفعه چشم علی به ماشین آتش نشانی قشنگی افتاد که بالای کمد طاها بود. با صدای بلند گفت:
– طاها! چه ماشین آتشنشانی قشنگی داری! میشه اونو بهم بدی؟
طاها فکری کرد و گفت:
– نه! آخه من روی اون ماشینم خیلی حساسم. میترسم خراب بشه.
علی اخم کرد و گفت: من همونو میخوام! همونو میخوام! همونو میخوام!
بعد رفت و صندلی طاها را آورد تا زیر پایش بگذارد و ماشین آتشنشانی را بردارد.
طاها با صدای بلند گفت: نه! تو حق نداری این کارو بکنی!
و صندلی را از دست علی گرفت.
علی با صدای بلند گفت: اصلا دیگه باهات قهرم و همین حالا به مامانم زنگ میزنم که بیاد دنبالم. دیگه هم نمیام خونتون.
بعد هم با عصبانیت از اتاق طاها رفت بیرون.
طاها با غصه روی صندلی اتاقش نشست و به فکر فرو رفت.
بچهها!
بهنظر شما طاها چهکار میتونه بکنه؟ چطوری این مسئله رو حل کنه که هم خیالش از ماشین آتشنشانیش راحت باشه و هم دل دوستش رو بهدست بیاره؟ حتما نظر خودتونو برام بنویسین.
نام*
شماره موبایل*
کلمه عبور جدید*
تایید کلمه عبور جدید*
کلمه عبور شما با موفقیت تغییر یافت
کد تایید را وارد کنید*
1 دیدگاه برای ماشین آتشنشانی قصه ای درباره به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها
فریبا نبیزاده –
درود بر نسیم جان
بسیار داستان آموزنده ای برای بچه هاست. اینکه کودک بتواند فکر کند و راه حل مناسبی پیدا کند تا هم خودش راضی شود هم دوستش را نرنجاند بسیار عالی است. به نوعی کودک عملگرا می شود تا اینکه متوسل به نظر بزرگترها و تقلیدی.
موفق باشید.