قصه کامیر کرم نامرتب

قصه کامیر کرم نامرتب

یک صبح زیبای بارانی کامیر با صدای چک چک باران بیدار شد و رفت پیش مادرش تا با هم صبحانه بخورند و نشست سر میز دایره‌ای که سه صندلی بیزی مانند پشتش بود میز رومیزی نیلی مانندی داشت و وسط میز گلدان سرخی با رزهای سرخی بود و چای گرمی دم بود خیارها تازه بودند و کامیر بعد از خوردن غذا با مادر و پدر خوشحال بود و رفت با عروسک هایش بازی کند و آنها را از کمد بیرون بیاورد.

مادر کامیر گفت: میای کمکم کنی تا میز رو جمع کنم

-کامیر گفت می‌خوام بازی کنم

-باشه

چند ساعت بعد مامان گفت می‌خوای اتاق رو مرتب کنی

کامیر گفت بعداً

– اتاق سوسک می‌زنه ها

– حال ندارم

-می‌خوای کمکت کنم

-نه

-آخه چرا

-چون حوصله ندارم

-کرم عزیزم به خاطر من

– گفتم دیگه حال ندارم

مامان رفت بیرون تا به کارهایی که داشت برسد

کامیر به خاطر ناراحتی که به خاطر تنهایی داشت آب خنکی خورد و به صورتش زد و با خودش گفت کاش به حرف مامان گوش داده بودم و برگشت تا خونه ساکت و کثیف  است دست به  کار شد رو مبلی هارو اورد پایین تکاند گذاشت سرجاش پتوهارو جمع کرد گذاشت سرجاشون راهروهارو که به اتاق ها وصل می شدند را جاروکشید نیم ساعت بعد مامان برگشت گفت وای خونه چه تمیزه و با خوبی و خوشی زندگی کردند.

نویسنده: ویانا پورپولاد فرد

سن 9 ساله از کازرون کلاس سوم مدرسه حاج رفان . تاریخ تولد 12/12/1394

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ثبت نام

نام*

شماره موبایل*

کد تایید*

کد تایید ارسال شده به موبایل خود را وارد کنید

بازیابی کلمه عبور

شماره موبایل خود را وارد کنید*

بازیابی کلمه عبوربرگشت
بازیابی کلمه عبوربرگشت

کلمه عبور جدید*

تایید کلمه عبور جدید*

بازیابی کلمه عبور

کلمه عبور شما با موفقیت تغییر یافت