من مریم حسینی هستم، کارشناس ارشد صنایع غذایی.
در صبح یک روز زیبای شهریور در سال ۱۳۶۰ چشمانم را به روی این جهان گشودم.
کودکیام سرشار از خاطرات زیباییست که بیشترشان را در خانههای کاهگلی پدربزرگها و مادربزرگهایم در سفر به روستای زیبایمان به یاد دارم. شبهایی که زیر آسمان شب میخوابیدیم و دختر خالهام برایم قصههایی میگفت از مَتَلهای قدیمی، از آسمان و ستارههایش و…و روح خیالپردازم همه را در مقابل چشمانم به تصویر میکشید.
بزرگتر که شدم، وقتی کمکم آزادیهای کودکی بهخصوص برای دخترکان همسنوسالم کمتر میشد، از دختر بودن خودم احساس خوبی نداشتم، اما بعد از گذشتن از گردنههای بلوغ، باز عاشق خودم و زنانگیام شدم. این حسهای لطیفی که تا زن نباشی، شاید ندانی چه میگویم، مرا به سمت ادبیات و شعر و سهراب و سعدی و حافظ برد و اینگونه شد که ثبت شد بر جریده عالم دوام ما…
در کودکی با خواهرانم نقاشیهایی میکشیدیم به سبک انیمیشن، و هر کدام به جای یکی از شخصیتهای داستان حرف میزدیم. علاقه به گویندگی و آواز خواندن از همان زمانها در وجودم شکل گرفت.
بعدها در بزرگسالی، در پیچوتابها و بالا و پایینهای زندگی، هر زمان که احساس میکنم زور روزگار بیشتر است، چشمهایم را میبندم، کودک درون سهسالهام را از خواب بیدار میکنم، موهایش را دوگوشی میبندم و میبرمش به سرزمین خاطرات و خیال؛ آنجا که قصهها و متلهای دخترخاله بود و صدای زیبای قصهگو و قصههای احمد شاملو و..
بهواسطه عمهام (شرافت) که از نویسندگان این گروه است، با تیم «نسیم فرخنده»ی نازنین آشنا شدم و به عنوان گوینده در این تیم فعالیت میکنم. با امید به اینکه خاطراتی بسازیم برای کودکان زیبای سرزمینمان که علاوه بر کمک مؤثر تربیتی، در بزرگسالی و در روزهای غافلگیرکنندهی زندگی، چشمانشان را ببندند و با یادآوری این قصهها، حال دلشان خوب خوب شود.