اثبات عشق

اثبات عشق

راس ساعت ۱۲:۳۰ بود که همراه پسرم به مهد کودک رسیدم تا دخترم را از مهد به‌ خانه ببرم. زنگ آیفون را زدم و منتظر شدم. چند لحظه‌ی بعد صدایی گفت: الان میارمش. خدا خدا می‌کردم که اینبار خیلی طولش ندهند تا کلاس آنلاین پسرم دیر نشود. قدری این پا و آن پا کردم و نگاهی به ساعت انداختم. درست ۱۲:۴۰ بود که مربی او را آورد. با دیدن صورت ناز کوچولویش، با آن پالتوی قرمز و شال و کلاه زردی که مادربزرگش برایش بافته‌بود،‌ دلم پر از عشق شد و استرس دیر شدن را از یاد بردم.

به محض اینکه در باز شد، چشمانش دنبال برادرش می‌گشت. پسرم طبق معمول، از پشت دیوار بیرون پرید تا او را شگفت‌زده کند! چشمان دخترک با دیدن برادرش از خوشحالی برقی زد. مشت دست راستش را به سمت او گرفت و گفت: «برات یه چیزی آوردم!»

کفشهایش را پایش کردم و سه تایی دست ‌در ‌دست هم، به سمت خانه راه افتادیم.

دخترم در تمام طول راه، مشتش را بسته بود و حاضر نبود تحت هیچ شرایطی آن را باز کند! برادرش چندبار با کنجکاوی از او پرسید:
– «می‌شه بذاری ببینم چیه؟»
– «نه! باید صبر کنی تا برسیم خونه!»
–  «خوراکیه؟»
– «آره. من واست خوراکی برداشتم چون تو داداش خوبی هستی و من دوستت دارم!»
نگاهی به پسرم انداختم. دستانش را در جیب کاپشن آبی‌اش کرده بود و کلاه و شال قرمز و سرمه‌ای‌اش را طوری دور صورتش پیچیده بود که دیگر نیازی به ماسک زدن نداشت.
چشمانش از شنیدن این حرف برق زد و گفت: «خب منم خیلی دوستت دارم!»

دلم می خواست زندگی را همینجا متوقف می‌کردم، چند کیلو تخمه می‌خریدم و تا چند روز فقط این صحنه را تماشا می‌کردم! می‌دانستم که این لحظات گذرا هستند و خیلی زود جایشان را به دعواهای پر سر و صدا می‌دهند!

خواهر و برادر تمام راه را درباره‌ی آن چیز اسرارآمیزی که در دست شهرزاد بود با هم حرف زدند و پسرم لحظه به لحظه اشتیاق بیشتری برای دیدن آن نشان می‌داد.

بالاخره به خانه رسیدیم. هر دو با هیجان مقابل هم روی زمین نشستند. پسرم چشمانش را بست و دخترم مشتش را باز کرد : دوتا دانه از غلات صبحانه‌ی توپی شکلی بود که ما بسته‌بسته می‌خریم و در خانه‌ی ما به وفور یافت می شود!
به سختی جلوی خنده‌ام را گرفتم.

هر کدام یکی از دانه‌ها را خوردند و با شادی به هم نگاه کردند. انگار برایشان مهم نبود که چه می‌خورند، چیزی که اهمیت داشت، عشق خواهر کوچولویی بود که با دانه‌ای کوچک، به برادرش اثبات شده بود.

 

سایر لینک‌های مرتبط با نسیم قصه‌ها👈 اینجاست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *