خلاصهی قصه
قصهی آیینهی سحرآمیز، ماجرای بچه خرس کوچکی است به اسم «عسل» که حوصلهی انجام کارهای سخت و تلاش کردن را ندارد. روزی آیینهای را بهطور اتفاقی در جنگل پیدا میکند که خاصیتی سحرآمیز دارد. بهطوریکه تصویر خودش با او حرف میزند و نتیجهی تلاش بیشتر را به او مینمایاند.
عسل در جریان تجربههای مختلفی که با آیینه پشت سر میگذارد. به خرسی تلاشگر تبدیل میشود و در حالیکه دیگر نیازی به آیینه ندارد، متوجه میشود که آیینه غیب شده تا بچههای دیگری را نیز تلاشگر و توانمند کند.
آنچه در ادامه می خوانید
Toggleاهداف قصه
علت انتخاب موضوع تلاشگری این بود که امروزه فرزندانمان به خاطر امکانات خیلی زیادی که در اختیار دارند. خیلی زود دست از تلاش میکشند و بیشتر مشتاق انجام کارهای آسان هستند. این ویژگی راحتطلبی، میتواند در تمام عمر برایشان دردسرساز شود، چرا که موفقیت بدون سختکوشی و تلاشگری هرگز بدست نميآید.
امیدوارم این قصه در ترغیب بچههای نازنینم به تلاش بیشتر موثر باشد و آنها از شنیدن این قصه نهایت لذت را ببرند.
لطفا نظرات با ارزش خود را در رابطه با قصه، حتما در کامنتها برایم بنویسید تا بتوانم هر روز قصههای بهتری بنویسم.
قصه قبلی: قصه شهر خوراکیها
سایر لینکهای مرتبط با نسیم قصهها👈اینجاست.