درباره من

نیلا فتحی هستم، فارغ‌التحصیل رشته مترجمی زبان‌انگلیسی و در حال حاضر مسئول روابط عمومی شرکت راستی‌کار‌البرز استان‌قزوین هستم.

دوره‌نویسندگی‌خلاق استاد شاهین کلانتری را گذراندم و سپس در دوره هزار‌و‌یک‌شب با خانم علیزاده ، آقای مهدی پور و خانم نسیم فرخنده عزیز آشنا شدم و این آشناییم با خانم فرخنده که واقعا هم فرخنده و مبارک بود،  منجر به حضورم در دوره قصه‌نویسی کودک او شد. تا همیشه هم، مدیون خانم فرخنده هستم که با آموزش‌های صبورانه، دلسوزانه و متعهدانه‌اش دست من و هم تیمی هایم را گرفت و تا به اینجا رساند.

هنوز پنج ساله نشده بودم، مادربغایت مهربانم با وجود انبوهی از کار و مشغله‌های زندگی، خواندن و نوشتن را با صبوری و تکرار روزانه به من یاد داد و به این ترتیب بود که اولین کلمه‌هایی که در پنج سالگی نوشتم اول مامان بود بعد بابا و بعد هم بادام. تک دختر آرام، رویاپرداز و از همان ابتدا درونگرا،  با چهار برادر مهربان و دوست‌داشتنی، که پدرم تنها با آروزی پزشک شدنم مرا در کلاس اول ثبت‌نام کرد. خاله ای هم داشتم بقول سهراب بهتر از برگ درخت. خاله‌زهرایی که در همان پنج سالگی هایم برایم شعر می خواند، کتاب‌های قصه می خواند و البته قرآن می خواند و خواندن قرآن را هم با من تمرین می کرد. دامن چین‌دار به من می پوشاند و با بابونه‌های سفید وحشی برایم تاج‌گل درست می‌کرد و مرا به باغ می‌برد، عکس می‌گرفت و برایم آواز می‌خواند و آواز خواندن هم یاد می‌داد ومی‌گفت: تو باید باور کنی یک ملکه هستی. ملکه زیبای این باغ زیبا.

به این ترتیب بود که چقدر به خودم بالیدم که خداوند مرا دختر آفریده و تمرین رویا و تخیل داشتن از همان روزها شروع شد. دختر آوازه‌خوان مدرسه‌مان بودم و هنوز دوستان و هم مدرسه‌ای‌هایم مرا با آواز خواندن‌هایم به یاد می‌آوردند و اینطور معرفی‌ام می‌کنند دختر خوش صدای مدرسه‌مون که آواز‌های  قشنگ می خوند.

در کنار درس‌خواندن و قرآن و در کنارش آواز، از 12 سالگی، یعنی درست همان روزهایی که عاشق کتابخانه پدرم شده بودم، هنرجوی غیر‌حضوری مدرسه هنر و ادبیات وابسته به صدا‌و‌سیمای تهران به مدت هشت سال شدم و همیشه در کنار درس‌خواندن، روزهایم با خواندن و نوشتن می گذشت.

زندگی من به دو بخش تقسیم می شود: زندگی قبل از حضور همسرم و پسرم علی و زندگی بعد از حضور این دو.

همسرم که مرا با حمایت و تشویق‌هایش، ترغیبم کرد نوشتن را جدی‌تر بگیرم و پسرم که کمکم کرد کودک درونم را زنده کنم.

قریب به پنج سال از حضور قشنگش در زندگی من و همسرم می گذرد، برخلاف نصیحت‌های به ظاهر دلسوزانه اطرافیانم که من اسمش را دخالت‌های تربیتی می گذارم که نباید بچه را این همه بها دهی، لوس می‌شود و بزرگتر که شود، دیگر نمی‌توانی به تربیتش مسلط شوی، تصمیم گرفتم رفیق پسرم باشم و بجای اینکه او را وارد دنیای بزرگسالی کنم، با عشق، وارد دنیای کودکانه او شوم و  پا به پای او بچگی کنم و چنین شد که با کمک دنیای کودکانه پسرم، زنده زندگی کردن را با عشق تام، تجربه می‌کنم.

در ادامه این مسیر زندگی، می خواهم لحظاتم را وقف زیباتر ساختن دنیای کودکان کنم، چرا که همه موفقیت‌ها و سازندگی‌های یک انسان در کودکی‌هایش نهفته است و چه بسا می‌توانیم با قصه‌گویی برای کودکان سرزمین زیبایمان، دستشان را بگیریم و وارد دنیای زیباتری کنیم و قطعا آینده زیباتری برای‌شان رقم بزنیم.

 

ثبت نام

نام*

شماره موبایل*

کد تایید*

کد تایید ارسال شده به موبایل خود را وارد کنید

بازیابی کلمه عبور

شماره موبایل خود را وارد کنید*

بازیابی کلمه عبوربرگشت
بازیابی کلمه عبوربرگشت

کلمه عبور جدید*

تایید کلمه عبور جدید*

بازیابی کلمه عبور

کلمه عبور شما با موفقیت تغییر یافت