«زیبایی لحظهای آغاز میشود که تصمیم بگیری خودت باشی.»
کوکو شانل
فاطمه نراقی هستم. اهل تهران. متولد 59
سالها خودخوری و تشویش ذهنی که من دستاوردی ندارم مرا رنج میداد. خیاطی و کارهای هنری با وجود درآمد اصلا برایم دستاورد حساب نمیشد. خوشحال نبودم و این هنرها برایم ارزشی نداشت. روزهای که حال دلم خوب نبود با نوشتن و خواندن کتاب آرام میشدم.
در کتابهای انگیزشی و خودشناسی بهدنبال شناخت خود وعلایقم بودم غافل از اینکه من به نوشتن و نویسندگی علاقه دارم.
تصمیم گرفتم نوشتن را به صورت جدی شروع کنم. نمیخواستم بیراه بروم. دیگر زمانی برای آزمون و خطا نبود. من به نویسندگی علاقه داشتم و باید مسیر درست را میرفتم. نباید وقت را تلف میکردم و باید کمک میگرفتم. من در زمینهی نوشتن آگاهی و تجربهای نداشتم.
اولین قدم را برداشتم. اینستای فیلتر شده را با هر سختی که بود باز کردم. پیج آقای کلانتری را که دو سالی بود سطحی و گذرا دنبال میکردم سرچ کردم. به آقای کلانتری پیام دادم و شرایط ثبتنام را پرسیدم و در مصاحبه شرکت کردم. متنی را برای ایشان ارسال کردم و خوشبختانه متن مورد تایید تیم مدرسهی نویسندگی قرار گرفت.
«دوست عزیز شما نثر سلیس و قلم روانی دارید، پاکیزه و منسجم مینویسید، حس خودتان را خیلی خوب منتقل کردید. دایره لغات نسبتا خوبی دارید.»
با خواندن این جملهها غرق شادی وصف ناپذیری شدم. در پوست خود نمیگنجیدم. گاهی به ذهنم میآمد شاید برای مشتری مداری این جملات را سرهم کردهاند. اما هرچه بود خوشحال بودم.
در دوره شرکت کردم و نکات آموزندهی زیادی یاد گرفتم. علاوه بر اصول نوشتن درس زندگی هم میآموختم. تمام روزها با خوشحالی و روحیهای رنگی مینوشتم، خوب یا بدش مهم نبود من از نوشتن لذت میبردم. به توصیهی آقای کلانتری کانال تلگرام و وبلاگی ساختم و هر از گاهی متنی منتشر میکردم.
در طی این دوره به واسطهی وبینارهای هزار و یک شب با نسیم فرخندهی عزیز آشنا شدم و در کانال ایشان عضو شدم. یک روز فراخوان همکاری تیمی برای نوشتن قصه برای کودکان را خواندم. از آنجایی که من عاشق کودکان هستم سریع به ایشان پیام دادم و لطف خدا شامل حال من شد و بعد از گذراندن دورهی کارآموزی، به این تیم دلسوز و همدل دعوت شدم و شروع به کار کردم.
قشنگترین شاخهی نوشتن، نوشتن برای کودکان است، البته سختترین هم میباشد.
عاشق کودکان هستم. همیشه در میهمانیها و دورهمیها از وجود کودکان لذت میبرم. بیشتر مواقع اگر فرصتی پیش بیاید با کودکان بازی میکنم.
در جمع کودکان، با دیدن بازیها، قهر و آشتیهایشان لذت میبرم و خنده به لبم میاید. دنیای کودکان امید را زنده و زندگی را رنگی میکند.
تمام تلاشم را میکنم برای کودکان سرزمینم قصههای شاد و آموزنده بنویسم و دقایق شاد و لذتبخشی را برایشان رقم بزنم.