جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ماجرای ماهک و عروس هلندی

ماجرای ماهک و عروس هلندی

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود دریکی از روستاهای سر سبزشمال، ماهک  با مامان باباش با همدیگه زندگی می‌کردند، تو یکی از روزها باد و طوفان شدیدی اومد ، ماهک رفت از پشت پنجره به آسمون نگاه کرد، دید که باد تمام شاخه‌های درختان رو تکون تکون میده، از صدای رعد و برق توی آسمون، ماهک یکم نگران شده بود. یکدفعه باد یکی از شاخه‌های درخت سبز قشنگ رو کند و اونو به زمین انداخت، از توی صدای باد یه صدایی شنیده می‌شد که گفت : هوهو هوهو ، دختر ابرو کمون  بدو بیا کمک کن، مامان کو ، لونه ام کو، بال‌های بلند من کو.

ماهک احساس کرد یه صدایی از بیرون میاد، رفت از پشت پنجره یه نگاهی به بیرون انداخت ، اما قطره های بارون  که روی شیشه نشسته بود ، نمیذاشت که ماهک خوب به بیرون نگاه کنه، بعداز اینکه باد و طوفان و بارون تموم شد، خورشید خانم از پشت ابرها بیرون اومد، ماهک رفت یه ظرف بزرگ برداشت و توش رو پر از دونه کرد که برای مرغ و جوجه هاش ببره، همینکه داشت به طرف لونه مرغ و جوجه هاش میرفت ، دید که کنار درخت سبز یه گریه سیاه کمین کرده تا چیزی رو شکارکنه.

ماهک گفت: گربه ی سیاه و پشمالو بگو ببینم کارت چیه؟ فکرت چیه؟ شکارت چیه؟

گربه گفت: معلومه که کارم چیه؟ فکرم چیه؟میخوام اونو نگاه کنم ؟ بعدش برم شکار کنم!

ماهک گفت: میخوای کیو نگاه کنی ؟ بعدش بری شکار کنی؟

گربه همینکه که خواست بپره و زیر شاخه شکسته شده ی درخت ، عروس هلندی رو شکار کنه ماهک متوجه شد، که یه عروس هلندی قشنگ زیر شاخه شکسته شده ی درخت بیهوش شده روی زمین افتاده، پرنده روبرداشت با خودش به خونشون برد، هرروز، روی یکی از بالهای پرنده که زخمی شده بود، دارو می‌زد تا پرنده دوباره بتونه پرواز کنه، وقتی پرنده حالش بهتر شد ، آروم آروم لای چشماشو باز کردو دید کنار ماهک.

عروس هلندی گفت: دختر قشنگ مهربون مامان کو، بالم کو، لونه ام کو؟

ماهک گفت: باد اومد طوفان شد ، درخت شکست، لونه شکست، مامان دلش خیلی شکست

بعدش ماهک به عروس هلندی گفت: تا زمانی که زخم بالت درمون بشه، می‌تونی پیش من بمونی تا حالت خوب خوب بشه، بعدش بری مامانت و پیدا کنی، از اون روز به بعد عروس هلندی دیگه آواز نمی خوند.

ماهک گفت: من که بهت دونه میدم، آبت میدم، دردهاتو درمون می‌کنم. چرا با من حرف نمی‌زنی؟

اما عروس هلندی نه آواز می‌خوند ! نه حرفی می‌زد!!!!

تا اینکه ماهک از مامانش اجازه گرفت عروس هلندی رو با خودش به شهر ببره تا شهر قشنگو ببینه ، وقتی که به شهر رسیدن، ماهک به عروس هلندی گفت: : اینورو ببین اونورو ببین ، این شهر قشنگو رنگارنگ، مغازه های رنگارنگ ، هرچی دلت می‌خواد بگو

عروس هلندی گفت: شهر قشنگ و رنگارنگ ، مغازه های رنگارنگ ، اما دلم مامان می‌خواد

بعدش دوباره ناراحت شد و دیگه حرفی نزد.

ماهک گفت: پرنده قشنگم، مهربون رنگارنگم، غصه نخور، من توی جعبه اسباب بازی‌هام یه قاصدک مهربون دارم بهش میگم تا برای مامانت خبر ببره ، که بیاد اینجا کنار ما .

عروس هلندی وقتی حرف ماهک رو شنید، خیلی خوشحال شد، از اون روز به بعد برای ماهک آواز می‌خوند و باهاش بازی می‌کرد.

بعد از چند روز که گذشت، ماهک شروع به سرفه کرد، سرفه‌های ماهک بیشتر و بیشتر شد تا اینکه یه روز با مامانش به دکتر رفت، آقای دکتر تا ماهک رو معاینه کرد بهش گفت:  دختر قشنگ مهربون ، گیسو بلند ، ابرو کمون، بگو ببینم پرنده رنگا وارنگ ،کاکل به سر ، پیشت داری؟

ماهک با خوشحالی گفت: عروس هلندی رنگارنگ ، چهچه هاش خیلی قشنگ ، دوستش دارم یه عالمه ، قراره که پیشم بمونه.

دکتر گفت: اگر می‌خوای که خوب بشی باید ازش دور بشی

ماهک گفت: دور بشم که چی بشه ؟ غصه بخوره مریض بشه، نه نمیشه که دور بشم.

دکترگفت: اگر که تو دور نشی ، هر باری که عروس هلندی رنگارنگ پر بزنه ، وقتی که تو نفس بکشی، رنجور بیمار میشی، سرفه میاد هی سراغت، شادی میره از کنارت.

اما ماهک به حرفای آقای دکتر گوش نکرد و هر روز با عروس هلندی کلی بازی می‌کرد، سرفه‌های ماهک خیلی خیلی بیشتر شد، تا اینکه در یکی از روزها مامان ماهک هم حالش بد شد ، اونم همش سرفه می‌کرد، دیگه صدای مامان تو خونه شنیده نمی‌شد ، از توی آشپزخونه بوی غذاهای خوشمزه نمیومد ، حتی خود ماهک هم به خاطر سرفه‌های زیادش دیگه نمی‌تونست با پرنده عروس هلندیش بازی کنه، با خودش یه فکری کرد و اومد پیش مامانش و گفت:

مامان قشنگو مهربون چرا دیگه حرف نمی‌زنی؟ دلم برای خنده هات، دلم برای بازی‌هات، دلم برای غذاهات پر می‌زنه

ماهک تصمیم گرفت عروس هلندی رو آزاد کنه تا اونم زودتر بره مامانشو پیدا کنه، چون متوجه شده بود، تا وقتی که عروس هلندی رو کنارخودش نگه داره، پرنده نمی‌تونه مادرشو پیدا کنه، از طرفی هم بخاطر آلرژی که به پرنده داشت ، حال خودش و مامان خوب نمی‌شد، مامان وقتی متوجه شد ماهک این تصمیم درست گرفته خیلی خوشحال شد.

بعدش ماهک رفت پیش عروس هلندی و بهش گفت: پرنده قشنگم ، مهربون رنگارنگم، پر بزن تو آسمون، مامانتو پیدا بکن و شادی بیار برامون

بعداز اینکه عروس هلندی پرزد توی آسمون، تونست مامانشو پیدا کنه، دوباره کنار همدیگه یه لونه ی قشنگ دیگه درست کردند ، ماهک از اینکه پرنده دوباره کنار مادرش یه لونه جدید درست کرده بود و صدای آوازش توی خونه می پیچید، کلی خوشحال شد و خدارو شکرکرد.

2 پاسخ

  1. سلام و هزاران درود، بسیار عالی، این قصه خیلی قشنگ و دوست داشتنی و جذاب بود، من برای خواهرزاده‌ام خوندم که خیلی خوشش اومد و عکس العملش نشان از همذات‌پنداری دقیقی داشت که با قصه برقرار کرده بود، واقعا دست مریزاد به خانم طاحونه چی، نویسنده خلاق و فرهیخته این قصه قشنگ و آموزنده 👏🥰🌹

    1. درود وسپاس از توجه تون جناب شکوریان عزیزو گرامی،خوشحالم که با داستان انس گرفتین،امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو برای مخاطبین کودک ادا کرده باشم. بازم از انرژی خوبتون و محبت تون سپاسگزارم 🙏🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به سایت
نام کاربری / ایمیل / شماره موبایل خود را وارد کنید
بازیابی کلمه عبور
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد
ورود به سایت
شماره موبایل یا ایمیل خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ثبت نام در سایت
شماره موبایل / ایمیل را تایید و اطلاعات را تکمیل کنید
شرایط استفاده از خدمات و حریم خصوصی نسیم قصه ها را می پذیرم.
ثبت نام در سایت
شماره موبایل یا ایمیل خود را وارد کنید
شرایط استفاده از خدمات و حریم خصوصی نسیم قصه ها را می پذیرم.
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر

نسخه اپ پیشرو یا PWA سایت نسیم قصه ها را به صفحه اصلی دستگاه خود اضافه کنید

1. برنامه را در مرورگر سافاری باز کنید.

2. بر روی دکمه Share کلیک کنید.

3. دکمه Add To Home Screen را کلیک کنید.