چه طوری میشه سه تایی بازی کرد؟ قصه سازش با کوچکترها
توضیحات
یکی بود یکی نبود. غیراز خدای مهربان، هیچکس نبود. دو خواهر بودند به نامهای ترانه و ترنم. ترانه سه سال از ترنم بزرگتر بود و به کلاس دوم میرفت. اما ترنم تازه به پیشدبستانی رفته بود. ترانه به تازگی در مدرسه با دختری به اسم مهسا دوست شده بود. ترانه و مهسا همیشه در مدرسه با هم بازی میکردند و خیلی کم پیش میامد که دعوایشان بشود. تازه اگر سر موضوعی بحثشان میشد خیلی سریع با گفتگو، مشکل را برطرف میکردند و دوباره آشتی میکردند.
خلاصه، همه چیز رو به راه بود تا اینکه یک روز مهسا به خانهی ترانه و ترنم آمد تا سه تایی با هم بازی کنند. مهسا که خواهر و برادری نداشت، از دیدن ترنم، خواهر کوچولوی ترانه، خیلی خوشحال شد و شروع کرد به بازی کردن با او.
ترانه هم کمی با آنها بازی کرد، اما برایش خسته کننده بود و دلش میخواست با مهسا بازیهای خودشان را بکنند. به خاطر همین، به ترنم گفت: «ترنم! مهسا دوست منه! خودم میخوام باهاش بازی کنم! تو از اتاق برو بیرون!»
ترنم با گریه گفت: «نه! نمیرم بیرون! منم می خوام باهاتون بازی کنم!»
ترانه گفت: «ولی بازیهای ما بزرگونهاس! تو هنوز کوچولویی!»
بعد هم دست ترنم را گرفت و کشید تا او را از اتاق بیرون کند. ترنم هم همینطور جیغ میزد و گریه میکرد و میگفت: «نه! منم میخوام بازی کنم! منم میخوام بازی کنم!»
مامان ترانه و ترنم، با شنیدن صدای دعوای بچهها به اتاق آمد و گفت: «وای! میبینم که ترانه خیلی عصبانیه! ترنم هم خیلی ناراحته و مهسا هم گیج شده! چه اتفاقی افتاده؟»
مهسا همه چیز را برای مامان تعریف کرد.
مامان گفت: «بچهها بیایین همه بشینیم دور میز و یه جلسه بذاریم تا ببینیم چطور میتونیم این مسئله رو حل کنیم تا هر سه تاتون خوشحال باشین.»
بچهها!
نظر شما چیه؟ به نظر شما چطور میشه این مسئله رو حل کرد؟ حتما برام بنویسین.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.