سلام. زهرا پولادیفر هستم، دختری اردیبهشتی که در 78اُمین سال از چهارمین سدهی خورشیدی به دنیا آمد. از بدو تولد تاکنون در کرج زندگی میکنم. مثل بیشترِ همگروهیهای خوبم، کودکیام را در دنیای شیرینِ خیال گذراندم. آن موقعها باورِ کودکانهام این بود که دنیای قصهها که با خواندن و نوشتن وارد آن میشدم، دنیای رویایی و خصوصی من است.
ارتباطم با دنیای کلمات قبل از مدرسه شکل گرفت. از همان موقع کتابهایی با الفبای اختراعیِ خودم مینوشتم. با ورود به مدرسه شکلِ این ارتباط تغییر کرد اما از شدتِ علاقهام به خواندن و نوشتن کم نشد. انشانویسی، داستاننویسی و خواندنِ مجلاتِ «رشد» جزو سرگرمیهایم در دوران ابتدایی بودند.
البته همیشه اینطور نبودم که در اتاقم در تنهایی و خیالات غوطهور باشم. وجودِ یک همبازی کافی بود تا باهم کوچه را روی سرمان بگذاریم. تواناییِ مدیریتِ یک گروه را هم داشتم و معمولن بازیها را خودم طراحی میکردم. در ذهنِ بزرگترها، هنوز یکی از پُرشیطنتترین کودکانِ دورانِ خودم به شمار میروم.
لمسِ حضورِ کودکِ درونم را مدیونِ مادرم هستم. مادرم همیشه مرا به انجامِ کارهایی که چشمههای ذوقم را به جوشش درمیآورد تشویق میکند و خودش الگوی خوبی است که نشان میدهد فعالیتِ کودکِ درون با بالاتر رفتنِ سن، کم نمیشود.
علاقهمندیام به شعر و دنیای ادبیات را مدیونِ قصههای پدربزرگ و خاطرهگوییهای دلنشینِ پدرم هستم.
با ورود به نوجوانی تغییراتِ زیادی را تجربه کردم که مهمتریناش سُست شدنِ باورم نسبت به نوشتن بود. بَهمنِ 1401 بهطور اتفاقی در وبینارهای «اهلِ نوشتن»ِ شاهین کلانتری شرکت کردم. شرکت در وبینار همان و بیداریِ ذوقِ نوشتن همان.
از طریقِ گروهِ اهلِ نوشتن بود که با نسیمِ قصهها و استاد فرخندهی دانا و مهربان آشنا شدم. ابتدای راه اصلن فکر نمیکردم بتوانم عضوی از رویایِ نسیمِ فرخنده و گروهِ نویسندگان باشم. خواستم به خودم این فرصت را بدهم تا یکی از دورترین آرزوهایم که «تاثیرگذاری رویِ دنیایِ کودکان با زبانِ مشترکِ کلمات» بود را تجربه کنم.
خوشبختانه حالا این فرصت را دارم که در کنار انسانهایی دانا، همدل و با علاقهی مشترک به ساختنِ دنیایِ کوچکِ بهتری برای کودکان، همراه و همگروه و همآموز باشم. میدانم چیزهای زیادی هست که باید بیاموزم و به بازخوردهای تکتکِ مخاطبانِ قصهها نیازمندم.
به امیدِ داشتنِ تاثیری خوب و ماندگار در دنیای کودکان