جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شپشی بود شپش‌خان

روزی روزگاری در شهر سرها یک شپش بود به نام شپش‌خان که خیلی بداخلاق بود و زود عصبانی می‌شد‌ و هی داد می‌زد. او در یک کلبه بزرگ از گره‌ی مو زندگی می‌کرد.
تمامی دوستانش او را تنها گذاشته بودند؛ چون شپش‌خان هر کس را که می‌دید با او دوست می‌شد، اما وقتی دوستانش با اخلاق بدش آشنا می‌شد سریع از او فاصله می‌گرفتند.
در خانه‌ی شپش‌خان، تنها صدای تیک‌تاک ساعت به گوش می‌رسید که مثل چکش روی مخ شپش‌خان ضربه می‌زد و تنها بویی که به مشام می‌رسید، بوی آشغال هایی بود که تا ماه‌ها از جایشان تکان نخورده بودند. خلاصه خانه‌ی شپش‌‌خان به معنای واقعی یک آشغال‌دانی بزرگ شده بود.
یک‌هو شیطانی به نام بداخلاق،خان ، نیمه‌ی بد ذهن شپش‌خان، آمد و با حرف‌های بد شپش‌خان را عصبانی کرد. شپش‌خان به اتاقش رفت و جلوی آینه‌اش که ترک‌هایش مثل تار عنکبوت بود، ایستاد و مشتی دیگر به آن زد.
فردا صبح مادر شپش‌خان به خانه‌ی او آمد تا بهش سر بزند، اما وقتی که وارد خانه شد، با تأسف فراوان به شپش‌خان گفت: «چرا این‌قدر خانه‌ات کثیف و بد بو است؟»
شپش‌خان گفت: « من حال و حوصله‌ی این کارها را ندارم.»
در حالی که مادر شپش‌خان داشت خراب کاری‌های او را جمع می‌کرد، بهش گفت: «تو الان شش‌روزه هستی، شپش‌ها دو هفته عمر می‌کنند؛ به‌عبارتی چهارده روز. نباید این‌قدر بی‌حوصله و کثیف باشی.»
ولم کن!
خب تو چی …
حرف مادر تمام نشده بود که شپش‌خان گفت: «برو بیرون!»
و مادرش را از خانه بیرون کرد.
شپش‌خان از رفتن مادرش کمی ناراحت بود. ترسید که دیگر مادرش را نبیند، اما تلاش کرد این فکر را از ذهن خود بیرون کند.
شپش‌خان از خانه بیرون رفت. در کنار خانه‌ی شپش‌خان یک پارک بود به نام پارک فسقلی‌ها. دید در پارک، بچه‌شپش‌ها دارند موقایم‌شوتک‌بازی می‌کنند. در این بازی بچه‌شپش‌ها سر انسان‌ها را گاز می‌گیرند و بعد فرار می‌کنند تا انسان‌ها آن‌ها را نگیرند. شپش‌خان رفت تا بازی بچه‌ها را تماشا کند، اما بچه‌شپش‌ها وقتی او را دیدند، با خود گفتند: «بیایید برویم. اگر تیمی که شپش‌خان طرفدار‌ش است ببازد، شپش‌خان زود عصبانی می‌شود و هی داد میزند و بازی را خراب می‌کند.»
و بچه‌شپش‌ها به پارکی دیگر رفتند.
شپش‌خان تنهای تنها شده بود. او با ناراحتی‌ به خانه رفت. در فکر بود که پری زیبایی را دید. این پری زیبا فرشته‌ی ذهن شپش‌خان بود. شپش‌خان گفت: «تو کی هستی؟ از من چه می‌خواهی؟»
پری گفت: «من می‌خواهم به تو کمک کنم.»
بعد ادامه داد: «تو برای چی ناراحتی ؟»
من اخلاق بدی دارم، تازه مادرم را هم از خانه‌ام بیرون کردم!
تو از کار‌هایی که کرده‌ای، پشیمانی؟
بله!
بد اخلاق‌خان آمد و با صدای خیلی بلند داد زد: «به این گوش نده.»
نگاه‌ شپش‌خان به بد‌اخلاق‌خان افتاد که پری آمد جلوی شپش‌خان و گفت: «بد‌اخلاق‌خان بد تو را می‌خواهد. به وقتی که مادرت را از خانه بیرون کردی، فکر کن؛ آن لحظه کنترل ذهنت دست بداخلاق‌خان بود.»
شپش‌خان دست پری را گرفت و به او قول داد که خشمش را کنترل کند و نگذارد کنترل ذهنش به دست بداخلاق‌خان بیفتد، و یک‌هو از خواب پرید.
شپش‌خان به مادرش زنگ و از او عذرخواهی کرد و به شام دعوتش کرد. خانه را تمیز کرد. سپس به رستوران باغ‌ مویی ، بهترین رستوران شهر سر‌ها، زنگ زد و غذای مورد علاقه‌ی مادرش یعنی سوپ خون با شوره‌ی اضافه را سفارش داد. وقتی مادرش از راه رسید شپش‌خان دوباره از مادرش معذرت‌خواهی کرد. مادر شپش‌خان از اینکه خانه‌ی بچه‌اش این‌قدر تمیز شده بود، تعجب کرد و به شپش‌خان گفت: «چقدر خانه‌ات تمیز شده‌است!»
در همین لحظه سفارش شپش‌خان هم از راه رسید، ولی پیک سفارشش را اشتباه آورده بود. پیک به‌جای شوره‌ی اضافه، ویتامین مو آورده بود.
شپش خان از این که پیک غذای اشتباهی را آورده بود، آن قدر عصبانی شد که مثل یک شیر وحشی‌ که از خواب بیدارش کرده بودند می‌خواست سر پیک داد بزند، اما یاد قولی که به پری داده بود افتاد و تلاش کرد خشمش را کنترل کرد.
بعد با آرامی با پیک صحبت کرد و شماره‌ی تماس او را گرفت تا با او دوست شود. سپس با مادرش غذا خوردند و این اولین قدم شپش‌خان برای دوست پیدا کردن و مهربان شدن بود.

نویسنده: آروشا حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به سایت
نام کاربری / ایمیل / شماره موبایل خود را وارد کنید
بازیابی کلمه عبور
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد
ورود به سایت
شماره موبایل یا ایمیل خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ثبت نام در سایت
شماره موبایل / ایمیل را تایید و اطلاعات را تکمیل کنید
شرایط استفاده از خدمات و حریم خصوصی نسیم قصه ها را می پذیرم.
ثبت نام در سایت
شماره موبایل یا ایمیل خود را وارد کنید
شرایط استفاده از خدمات و حریم خصوصی نسیم قصه ها را می پذیرم.
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید خود را در کادر زیر وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر

نسخه اپ پیشرو یا PWA سایت نسیم قصه ها را به صفحه اصلی دستگاه خود اضافه کنید

1. برنامه را در مرورگر سافاری باز کنید.

2. بر روی دکمه Share کلیک کنید.

3. دکمه Add To Home Screen را کلیک کنید.