خودباوری به سبک کودکانه
تازه ده ماهش تمام شده. برادرزادهام را میگویم. وجودش سراسر عشق است. از وقتی قدم به این خانواده گذاشته، به دورهمیهایمان شادی بخشیده. چشم و چراغ مجلس شده است و جان و نفس بچههایم.
با وجودی که تواناییاش در حرکت هنوز در حد چهاردست و پا راه رفتن است، اما خودش را «باور» دارد. وقتی از چیزی خوشش نیاید، با همهی وجودش آن را پس میزند و اعتراض میکند و وقتی چیزی را بخواهد، با تمام توانش خود را به آن میرساند. حتی اگر جانش در این راه به خطر بیفتد.
به اطراف خوب نگاه میکند، تصمیم میگیرد چیزی را داشته باشد و تمام. اگر خطری تهدیدش کند، برای اینکه جلویش را بگیریم کمتر از چند ثانیه فرصت داریم!
برای اینکه منظورش را بفهماند نیازی به حرف زدن ندارد، به راحتی اینکار را با نگاه، زبان بدن و سادهترین اصوات انجام میدهد.
این موجود کوچک، فارغ از تمام دلبریهای کودکانهاش، گواهیست که انسان در ابتدای زندگی، چه موجود توانمند و خارقالعادهای است. چه میشود که هرچه رشد میکند، در برقراری ارتباط ناتوانتر میشود؟ ادعایش این است که تواناییها و ابزاری که در اختیار دارد چندین برابر شده، اما خیلی اوقات، در انتقال سادهترین مطالب، به نزدیکانش، عاجز است.
حتی بخش بسیار بزرگی از اختلافات زناشویی به این دلیل است که همسران قادر نیستند به هم بگویند در زندگی چه میخواهند و چه توقعاتی از یکدیگر دارند. از چه چیزی راضی هستند و از چه چیزی ناراضی. چه بسا خودشان هم در درک نیازهایشان مشکلات اساسی دارند.
کاش هربار تولدی در اطرافمان اتفاق میافتد، برایمان تداعیگر مهارتهایی باشد که از ابتدا داشتهایم و ما را به سمتی ببرد که خود را به عنوان موجودی توانمند باور داشته باشیم. کسی که فارغ از قضاوت دیگران، با اطمینان میداند که چه میخواهد و با تمام قوا، به سویش گام برمیدارد.
سایر لینکهای مرتبط با نسیم قصهها👈 اینجاست.