انعطافپذیری
مدتیست آنقدر سرعت زندگی برایم زیاد شده که نمیفهمم روزهایم کی شب میشود. صبحها که میخواهم مشغول نوشتن شوم، اول روز و تاریخ را بالای صفحه ثبت میکنم تا از شتاب روزهای هفته جا نمانم.
با وجود گذر سریع روزها و حجم بسیار بالای مشغولیتها، پس از دو سال، هنوز به محدودیتهایی که کرونا برایم ساخته عادت نکردهام. انگار غمی بزرگ در دل دارم: چرا نمیتوانیم به مهمانی برویم؟ چرا دیگر هیچ جشن عروسی دعوت نمیشویم؟ چه کار کردیم که مجازاتش تنهایی است؟
تنها چیزی که بار این غم را برایم سبک میکند، دیدن دنیای شاد کودکانم است. چقدر راحت با موضوع کنار آمدهاند! انگار نه انگار که محدودیتها دارد ما آدم بزرگها را خفه میکند. آنها طوری زندگی میکنند که گویی از ابتدا همین بوده و نباید فرصتهای زندگی را از دست داد.
دیروز جشن تولد داشتند. دخترم که از خواب بعدازظهر بیدار شد، با برادرش پچپچهایی کردند و با ذوق، عروسکهایشان را آوردند و روی مبل چیدند. ظاهرا تولد یکی از عروسکها بود و به این دلیل آرام حرف میزدند که آن عروسک متوجه نشود تولدش است و شگفتزده شود!
همانطور که لیوان چای در دستم بود، از دور نگاهشان می کردم و به این همه انعطافپذیری در دنیای کودکانهشان غبطه میخوردم. لابد با خودشان گفته بودند:« اگر نمیشود در دنیای واقعی به جشن تولد برویم، خودمان دست به کار میشویم و جشن تولدی با کلی مهمان عروسکی ترتیب میدهیم.» موزیک و دیجی هم داشتند! کیک و شام مفصلی هم آماده کرده بودند. آنقدر دوتایی با عروسکها خوش گذراندند که من هم خودم را به جشنشان دعوت کردم و سعی کردم مجلسشان را حسابی گرم کنم😁
حالا در آخرین ساعات شب، با خودم فکر میکنم ما آدم بزرگها عادت کردهایم از مسائل اطرافمان بحرانهایی آزاردهنده و ترسناک بسازیم؛ اما کودکان با همین مسائل خیلی واقعبینانهتر برخورد میکنند. آنها خودشان را بدون هیچ پیش زمینه قبلی، دقیقا با همان مشکلی که پیش رویشان است وفق میدهند و خیلی زود برایش راه حلی پیدا میکنند و در همان شرایط خوش میگذرانند.
کاش ما هم بتوانیم ترس از اتفاقات نیفتاده را کنار بگذاریم و با انعطافپذیری کودکانه از تمام لحظاتی که با شتاب از دستمان میرود، لذت ببریم.
سایر لینکهای مرتبط با نسیم قصهها👈 اینجاست.